خداوند بندگان خود را که گناهکارند، با کمبود میوه ها و جلوگیری از نزول برکات و بستن در ِ گنجهای خیرات آزمایش می کند برای آنکه توبه کننده ای بازگردد و گناهکار دل از معصیت بکند و پند گیرنده پند گیرد و بازدارنده، راه نافرمانی را بر بندگان خدا بندد و همانا خدا استغفار و آمرزش خواستن را وسیله دائمی فرو ریختن روزی و موجب رحمت آفریدگان قرار داد... (خطبه 143 نهج البلاغه)
.....................................................................................
5سال پیش همین روزها که مصادف با ایام فاطمیه بود مدینه بودم ... حج دانشجوئی ... یادمه اونقدر خون دل خوردم تا رفتنم جور شه ... به قول «الی» برای هر کاری مشکلات زیادی پیش پامه ... حالا «الی» منظورش اینه (البته در سفرهای زیارتی) که تلاش نکن، طلبیده نشدی (به گفته خودش نمی خوان ببیننت) ... اما به نظر من این سختی ها قشنگ ترش می کنه و باعث می شه بیشتر از موقعیت ها استفاده کنی و قدر بدونی.
حول و حوش 23 تیر82 اعزام از شیراز ... به همراه دانشجویان سایر مناطق دور و بَر ... از دانشگاه ما، من و دو دختر دیگه، الهام و شیوا( که سُنّی بود) ... با یه ساک گنده تک و تنها رفتم شیراز، یکی دو روز هم تو یه خوابگاه ساکنمون کردند و بعد با یه هواپیمای درب و داغون وطنی پریدیم.
نمی دونم چرا ما سه نفر هم دانشگاهی که از قضا هم اتاق هم بودیم، از هیچ یک از برنامه های کاروان اطلاع نداشتیم ... مثلا" هر روز یه ساعت خاصی جلسه ای برگزار می شد که برنامه های اونروز را هماهنگ می کردند و در مورد مکانها و اعمالشون اطلاعات می دادند ... اما من و هم اتاقی هام تنها در جلسهء (فقط یک جلسه) پیش از اعزام شرکت کردیم ... و هیچ وقت با کاروان خودمون برای زیارت نمی رفتیم مگر زمانی که بازدیدی از مکانها و مساجد اطراف با اتوبوس برگزار می شد.
هنوز هم نمی دونم چرا اونقدر شاد بودیم و سر به هوا ... شاید چون می دونستیم کلاسها چنگی به دل نمی زنه و ما خودمون واردتریم!!!.
مثلا" تو مسجدالنبی چندتا ستونه که هر کدام یه سری آداب خاص خودش را داره یا سکوی اصحاب صُفّه ... من قبلا" تو کتابها در موردشون خونده بودم ... در چندمین زیارت سه نفره مان به ناگاه متوجه شدیم که این مکانهای پرستون نزدیک به آرامگاه حضرت رسول که عده ای برای نماز خواندن در آنجا سر و دست می شکنند همان مکان فوق الذکره ... حالا اقامتمون تو مدینه به نیمه رسیده بود و ما تا اون زمان در غفلتی ناجوانمردانه بودیم ... خلاصه که همچین مواردی کم نبود.
یه روز تازه واردِ صحن مسجدالنبی شده بودیم که دوتا دختر ایرانی بهمون پناه آوردند ... دزدی نابکار کفشهاشون را برده بود و برای دقایقی تا خریدن کفشی نو، کفشهامون را بهشون قرض دادیم ... آن دو هم در باب ازدواج دعای فراوانی برامون کردند.
پرواز برگشتمون ایضا"با هواپیمای درب و داغون وطنی در سپیده دم بود ... در جده وقت نماز صبح داخل نشده بود و با فرود هواپیما در شیراز نماز صبح قضا بود ... یعنی باید نماز در طول پرواز خوانده می شد ... از کابین خلبان اعلام شد لطفا" نمازهاتون را نشسته بخونید و از جاتون تکون نخورید!!! ... من باب ارج نهادن به این فرمایش، مسئولین کاروان ما اصلا" نماز نخوندند!!! ... یه تعداد از بچه ها هم از مسئولین تبعیت کردند و بقیه هم ایستاده نماز صبحشون را خوندند ... و من از عمق تاثیر اعمال حج بر اعضای کاروانمان بسی شگفت زده بودم!!!